علمدار کمیل (شهید ابراهیم هادی)

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

علل بی نشاطی در نماز

20 خرداد 1395 توسط خادمة الزهراء

بسم الله الرحمن الرحیم


مکرّر مردم، خصوصاً جوانان می‌پرسند که چرا در نماز حال پیدا نمی‌کنیم؟ و چرا در نماز آن لذّتی را که باید ببریم، نمی‌بریم؟


حضرت سجاد(علیه السلام) در دعای «ابوحمزۀ ثمالی» پاسخ این پرسش را در ضمن چند «لعّل» بیان نموده است. حضرت عرضه می‌دارد:


«اَللَّهُمَّ اِنِّی کُلَّمَا قُلْتُ قَدْ تَهَیَّأْتُ وَ تَعَبَّأْتُ وَ قُمْتُ لِلصَّلَاةِ بَیْنَ یَدَیْکَ وَ نَاجَیْتُ أَلْقَیْتَ عَلَی نُعَاساً إِذَا أَنَا صَلَّیْتُ وَ سَلَبْتَنِی مُنَاجَاتَکَ إِذَا أَنَا نَاجَیْتُ مَا لِی کُلَّمَا قُلْتُ قَدْ صَلُحَتْ سَرِیرَتِی وَ قَرُبَ مِنْ مَجَالِسِ التَّوَّابِینَ مَجْلِسِی عَرَضَتْ لِی بَلِیَّةٌ أَزَالَتْ قَدَمِی وَ حَالَتْ بَیْنِی وَ بَیْنَ خِدْمَتِکَ؛

خدایا! براستی من هرگاه با [خودم] گفتم که مهیا و آماده شوم [برای یک نماز با حال] و برای نماز در پیشگاه تو و مناجات با تو ایستادم؛ چرت (و بی‌حالی) بر من عارض نمودی، آن هم در حال نماز، و از من (و دلم) حال مناجات با خودت (و راز و نیاز) را گرفتی؛ در حالی که من با تو مناجات می‌کردم، چه شده است هر وقت می‌گویم باطنم اصلاح شده و همنشینی من با توبه‌کاران نزدیک شده است، گرفتاری برایم رخ می‌دهد که قدمهایم می‌لرزد [و حال نماز و نزدیکی به توبه‌کاران از من گرفته می‌شود] و بین من و خدمت تو [و حضور قلب و همنشینی با پاکان] حائل ایجاد می‌شود. [راستی راز این بی‌حالیها چیست؟]»


آن‏گاه با استفاده از علوم الهی خود به بیان عوامل این بی‌حالی می‌پردازد:


١. «سَیِّدِی! لَعَلَّکَ عَنْ بَابِکَ طَرَدْتَنِی وَ عَنْ خِدْمَتِکَ نَحَّیْتَنِی؛ آقای من! شاید مرا از درگاهت رانده‌ای و از خدمت (و بودن در محضرت) دورم کرده‌ای.»

٢. «اَوْ لَعَلَّکَ رَأَیْتَنِی مُسْتَخِفّاً بِحَقِّکَ فَأَقْصَیْتَنِی؛ یا شاید دیدی من حق [طاعت و بندگی] تو را سبک شمردم؛ پس [مرا از خود و ارتباط با خود در نماز و مناجات] دور نموده‌ای.»

٣. «أَوْ لَعَلَّکَ رَأَیْتَنِی مُعْرِضاً عَنْکَ فَقَلَیْتَنِی؛ یا شاید دیدی مرا که از تو‏ رو گردان بودم [و اعراض از خدا زندگی تلخی را به دنبال دارد؛ (1) چرا که] تو مرا بَد‌داشتی [و از من روگردان شدی].»


٤. «أَوْ لَعَلَّکَ وَجَدْتَنِی فِی مَقَامِ الْکَاذِبِینَ فَرَفَضْتَنِی؛ یا شاید مرا در مقام دروغگویان یافتی پس مرا از خود دور نمودی.»

٥. «أَوْ لَعَلَّکَ رَأَیْتَنِی غَیْرَ شَاکِرٍ لِنَعْمَائِکَ فَحَرَمْتَنِی؛ یا شاید دیدی که [این همه] نعمتهای تو را شکر نگفتم [و در مسیر درست به کار نبردم]، پس مرا محروم ساختی.»

شکر نعمت، نعمتت افزون کند
کفر، نعمت از کفت بیرون کند

٦. «أَوْ لَعَلَّکَ فَقَدْتَنِی مِنْ مَجَالِسِ الْعُلَمَاءِ فَخَذَلْتَنِی؛ یا شاید مرا در مجالس علما نیافتی؛ پس خوارم داشتی (2) [و حال مناجات و نمازم را از من گرفتی].»


٧. «أَوْ لَعَلَّکَ رَأَیْتَنِی فِی الْغَافِلِینَ فَمِنْ رَحْمَتِکَ آیَسْتَنِی؛ یا شاید دیدی بین غافلان به سر می‌برم؛ پس مرا از رحمت خود؛ مأیوس کردی [تا با همان غافلان همنشین باشم].»

٨. «أَوْ لَعَلَّکَ رَأَیْتَنِی آلَفُ مَجَالِسَ الْبَطَّالِینَ فَبَیْنِی وَ بَیْنَهُمْ خَلَّیْتَنِی؛ یا شاید دیدی که با اهل باطل و بیهودگان مأنوس و دمسازم؛ پس مرا به آنها واگذاشتی [و گفتی برو با همانها خوش باش! تو را با نماز و مناجات و راز و نیاز چه کار؟].»

٩. «أَوْ لَعَلَّکَ لَمْ تُحِبَّ أَنْ تَسْمَعَ دُعَائِی فَبَاعَدْتَنِی؛ یا شاید [آن قدر گناه کردم] که دوست نداری صدای [مناجات و راز نیاز و] دعای مرا بشنوی؛ پس [با گرفتن حال] مرا [از خود] دور نمودی.»


١٠. «أَوْ لَعَلَّکَ بِجُرْمِی وَ جَرِیرَتِی کَافَیْتَنِی؛ یا شاید به خاطر جرم و گناهم کیفرم دادی [و اثر گناهم این بود که حال نماز و مناجات را از من بگیری؛ همچون غیبت و عمل نکردن به علم که حال نماز و… را از انسان می‌گیرد].»

١١. «أَوْ لَعَلَّکَ بِقِلَّةِ حَیَائِی مِنْکَ جَازَیْتَنِی؛ یا شاید بخاطر کمی حیای من از تو [و حال آنکه از مردم حیا کردم؛ ولی تو را بر خود حاضر ندانستم] مرا مجازات کردی [و حال نماز و دعا را از من گرفتی].»


در این یازده فقره به عوامل بی‌حالی در نماز، و دعا، مناجات و بی‌توفیقی اشاره شده است:

١. دور شدن از در خانه خدا؛
٢. سبک شمردن حق طاعت و بندگی خدا؛
٣. اعراض نمودن از خدا و یاد او؛
٤. دروغگویی؛
٥. شکر نعمت الهی را به‏جا نیاوردن و نعمتهای او را درست و صحیح و به‏جا مصرف نکردن؛
٦. نرفتن به محضر علما و حاضر نشدن در مجالس وعظ و سخنرانی آنان؛
٧. همراه بودن با رفقای بد؛ همچون غافلان، مرفهین بی‌درد، اهل لهو و لعب؛
٨. نفرت پیدا کردن خداوند از بنده بر اثر گناهان؛
٩. زیاد شدن گناهان و معاصی؛
١٠. حیا نکردن از خداوند و عالم را محضر خدا ندانستن….


——————————

1-. «مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكا»
2-. معلوم مي‌شود در اين عالم خيلی چيزها با هم ربط دارند و ما بي‌خبريم؛ آری مجالس علما، تازيانه سلوك و حال پيدا نمودن در نماز است كه وقتی نباشد، حال مي‌رود.

 نظر دهید »

خواهی نشوی رسوا همرنگ شهیدان شو

01 خرداد 1395 توسط خادمة الزهراء

وقتی چفیه می اندازم انگشت هایشان را به سویم میگیرند…

وقتی بسیج می روم نگاه هایشان امانم نمی دهد…

وقتی عکس حضرت آقا را روی صفحه گوشی یا کامپیوترم میگذارم

به اعتقاداتم توهین میکنند…

وقتی بی تابی مناطق جنوب را میکنم بی تابی ام را به سخره میگیرند…

وقتی راهی مزار شهدا میشوم می خندند به علاقه هایم…

وقتی در برابرشان بحث هم میکنم جوابم را فحش میدهند…

وقتی میخواهم حرفی بزنم هم کاری میکنند که سکوت را برگزینم…

وقتی غصه ی غصه های امامت را میخوری

غصه هایت را با حرف هایشان دوچندان میکنند…

و…

دیگر قلمم عاجز است از توصیفشان…عجب جماعتی هستند این جماعت…

و حال که اینگونه هستند بگذار برایت بگویم که

همرنگ این جماعت شدن رسوایت میکند…

حال که این جماعت را شناختی بگذار قافیه ها را عوض کنیم…

خواهی نشوی همرنگ رسوای جماعت شو…

و

خواهی نشوی رسوا همرنگ شهیدان شو

که رنگشان بی رنگیست…

 1 نظر

مادر من سخت ترين معادلات است...!

11 فروردین 1395 توسط خادمة الزهراء

بزرگ شديم … فهميديم كه دارو آبميوه نبود ..

بزرگ شديم … فهميديم بابابزرگ ديگر هيچگاه باز نخواهد گشت همانطور كه مادر گفته بود ..

بزرگ شديم … و فهميديم چيزهايي ترسناك تر از تاريكي هم هست …

بزرگ شديم … به اندازه اي كه فهميديم پشت هرخنده مادرم هزار گريه بود .. و پشت هر قدرت پدرم يك بيماري نهفته بود …


بزرگ شديم …
و يافتيم كه مشكلاتمان ديگر با يك شكلات،يك لباس يا كيف حل نمي شود …
و اينكه والديمان ديگر دستهايمان را براي عبور از جاده نخواهند گرفت ، ويا حتي براي عبور از پيج و خم هاي زندگي …

بزرگ شديم …
و فهميديم كه اين تنها ما نبوديم كه بزرگ شديم، بلكه والدين ماهم همراه با ما بزرگ شده اند و چيزي نمانده كه بروند
ويا هم اكنون رفته اند …


خيلي بزرگ شديم …

وفهميديم سخت گيري مادرم عشقش بود..
غضبش عشق بود.. تنبيه اش عشق بود…

عجب دنيايي است
و عجيب تر از دنيا
“چه كوتاه است عمرمان”

معذرت ميخواهم فيثاغورس…
مادر من سخت ترين معادلات است…!

معذرت ميخواهم نيوتن…
راز جاذبه مادر من است…!

معذرت ميخواهم اديسون…
چراكه مادر من اولين چراغ زندگي من است…!

معذرت ميخواهم أفلاطون…
چراكه اين مادر من است كه شهر فاضله قلب من است…!

معذرت ميخواهم روميو…
چرا كه همه راه ها به عشق مادر من ختم مي شود…!

معذرت ميخواهم ژولييت…
چرا كه مادرم عشق من است…!

از همه معذرت ميخواهم ؛
چرا كه هر چقدر دوستتان داشته باشم، هرگز و هيچگاه آن گونه كه مادرم را دوست داشتم دوستتان نخواهم داشت!!!
زيرا او زني است كه وجودش ديگر هيچ گاه تكرار نخواهد شد …


مبارك باشد بر هر آن كس كه مادرش هنوز در قيد حيات است………..
قدر اين جواهر را بدان
قبل از آنكه از دستش بدهي و بسيار پشيمان شوي

براي مادرت اين دعا را بخوان:
الهي… مادرم را از آن كساني قرار بده كه آتش به آنها خواهد گفت :
{{{ گذر كن همانا نور تو نور مرا خاموش كرد }}}

وبهشت به او خواهد گفت :
{{{ وارد شو كه همانا دل تنگ تو بودم قبل از آنكه حتي ببينمت…}}}


┏━━━━━━━━━┓
彡 خوشبختی 彡
┗━━━━━━━━━┛
┏━━━━━━━━━┓
彡 یعنی 彡
┗━━━━━━━━━┛
┏━━━━━━━━━┓
彡 داشتن 彡
┗━━━━━━━━━┛
┏━━━━━━━━━┓
彡 عشقی 彡
┗━━━━━━━━━┛
┏━━━━━━━━━┓
彡 به اسم 彡
┗━━━━━━━━━┛
┏━━━━━━━━━┓
彡 ♥مادر 彡
┗━━━━━━━━━┛


گفتم مادر! گفت جانم
گفتم درد دارم! گفت : بجانم

گفتم خسته ام! گفت: پريشانم
گفتم گرسنه ام! گفت : بخور از سهم نانم

گفتم كجا بخوابم! گفت: روى چشمانم
اما يكبار نگفتم ! مادر!، خوبم ، شادم…!

هميشه از درد گفتم و از رنج..
جوانی ات رو با بچگی هایم پیر کردم

مرا به موی سپیدت ببخش مادر
دستان پر مهرت را
بوسه باران میکنم


( تا مادر هست قدرش را بدانید)

 نظر دهید »
دی 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      

علمدار کمیل (شهید ابراهیم هادی)

شهید ابراهیم هادی: مشکل کارهای ما این است که برای رضای همه کار میکنیم جز خـدا
  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • دفاع مقدس
  • حجاب
  • قرآن و احادیث
  • مقام معظم رهبری
  • اهل بیت علیهم السلام
  • سیاسی
  • سبک زندگی
  • مهدویت و انتظار
  • متفرقه

آمار

  • امروز: 9
  • دیروز: 12
  • 7 روز قبل: 227
  • 1 ماه قبل: 1169
  • کل بازدیدها: 21800
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس