علمدار کمیل (شهید ابراهیم هادی)

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

6 اسفند سالروز آسمانی شدن شهید حمید باکری

06 اسفند 1394 توسط خادمة الزهراء

“حميد گفت:
راستي يك چيزهايي آمده ،خانمها زير چادرشان سر مي كنند. جلوش بسته است وتا روي بازوها را مي گيرد….

فاطمه گفت: مقنعه را مي گويي ؟

حميد دستهايش را كه با حرارت در فضا حركت مي كردند انداخت پايين و آمد كنار او نشست
گفت: نمي دانم اسمش چيست، ولي چيز خوبي است چون بچه بغل مي گيري راحت تري ….


از آن موقع با چادر مقنعه پوشيدم و هيچ وقت در نياوردم

برايم جالب بود و لذت بخش كه او به ريزترين كارهاي من دقت مي كند.
به لباس پوشيدنم غذا خوردنم ، كتاب خواندنم”



هجدهم بهمن رفت و آخرهای بهمن تماس گرفت. دیگر از یک زمان نامعین احساس شدنی که می گذشت، به ثانیه شماری می افتادم تا با همان سر و صورت و لباس و پوتین خاکی بیاید و بگوید: «اگر بدانی چه بوی گندی می دهم، فاطمه!»

این روزها به خودم می گویم: «دیگر لیاقت شستن لباس هایش را هم ندارم.»


همیشه به حمید می گفتم: «دلت می آید؟ بوی به این خوبی…»
می گفت: «تو به این بوی گند، می گویی بوی خوب؟… هی هی… امان از دست شما زن ها!»


نمی دانست که تا مدت ها همین لباس ها و همین بوها را نگه داشته بودم و پیش من از بهشتی ترین بوهای روی زمین بوده و هست.



اول گفتند مهدی زخمی شده و بعد که مقدمه ها را چیدند و گفتند شهید شده و من خیلی رک گفتم:

« نه. آقامهدی شهید نشده؛ حمید من شهید شده، من خودم می دانم.» ….


فکر می کردم دیدن جنازه حمید خیلی برایم فاجعه آمیز است.


احساسم این بود که حمید را برده اند ارومیه و من دارم پشت سرش می روم آنجا. در راه مرتب گریه می کردم.

می گفتم: «باز تو دوان دوان رفتی و من دارم پشت سرت می ایم، چرا باز زودتر از من رفتی؟…»


تازه آنجا [ارومیه] بود که خبر دادند حمید مفقود شده و جنازه ندارد.

اصلاً فکرش را هم نمی کردم که ممکن است حمید جنازه نداشته باشد. بعد به خودم تسلی دادم که حمید می دانسته برای من سخت است جنازه اش را ببینم، برای همین شاید آرزو کرده مفقودالاثر باشد.



اگر قرار بود یک بار دیگر زندگی کنم… باز با حمید باکری ازدواج می کردم… .

باز بعد از شهادتش می رفتم قم… و باز افتخار می کردم که فقط چهار سال با حمید زندگی کرده ام و همه­چیز را از او یاد گرفته ام.


من حاضر نیستم این چند سال زندگی با حمید را با هیچ ­چیز گران بهایی عوض کنم.

به آسیه هم همین را گفتم. حتی به او سپرده ام «هر­وقت یک حمید پیدا کردی با او ازدواج کن، ولی برو یک حمید پیدا کن!»

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

کلیدواژه ها: حمید باکری، شهادت، شهدا، 6 اسفند، همسر شهید

موضوعات: دفاع مقدس لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

دی 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      

علمدار کمیل (شهید ابراهیم هادی)

شهید ابراهیم هادی: مشکل کارهای ما این است که برای رضای همه کار میکنیم جز خـدا
  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • دفاع مقدس
  • حجاب
  • قرآن و احادیث
  • مقام معظم رهبری
  • اهل بیت علیهم السلام
  • سیاسی
  • سبک زندگی
  • مهدویت و انتظار
  • متفرقه

آمار

  • امروز: 28
  • دیروز: 14
  • 7 روز قبل: 150
  • 1 ماه قبل: 1167
  • کل بازدیدها: 21814
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس