علمدار کمیل (شهید ابراهیم هادی)

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

خواهی نشوی رسوا همرنگ شهیدان شو

01 خرداد 1395 توسط خادمة الزهراء

وقتی چفیه می اندازم انگشت هایشان را به سویم میگیرند…

وقتی بسیج می روم نگاه هایشان امانم نمی دهد…

وقتی عکس حضرت آقا را روی صفحه گوشی یا کامپیوترم میگذارم

به اعتقاداتم توهین میکنند…

وقتی بی تابی مناطق جنوب را میکنم بی تابی ام را به سخره میگیرند…

وقتی راهی مزار شهدا میشوم می خندند به علاقه هایم…

وقتی در برابرشان بحث هم میکنم جوابم را فحش میدهند…

وقتی میخواهم حرفی بزنم هم کاری میکنند که سکوت را برگزینم…

وقتی غصه ی غصه های امامت را میخوری

غصه هایت را با حرف هایشان دوچندان میکنند…

و…

دیگر قلمم عاجز است از توصیفشان…عجب جماعتی هستند این جماعت…

و حال که اینگونه هستند بگذار برایت بگویم که

همرنگ این جماعت شدن رسوایت میکند…

حال که این جماعت را شناختی بگذار قافیه ها را عوض کنیم…

خواهی نشوی همرنگ رسوای جماعت شو…

و

خواهی نشوی رسوا همرنگ شهیدان شو

که رنگشان بی رنگیست…

 1 نظر

دیدن فیلم مستهجن...

10 اردیبهشت 1395 توسط خادمة الزهراء

قسمتی از وصیتنامه شهید مجید محمودی

 دیدن فیلم مستهجن…


 توی اسارت، عراقی ها برا  تضعیف روحیه ی ما فیلمای زننده پخش می کردند

ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺑﻪ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥ ﺭﻭ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩ

ﻋﺮﺍﻗﯽ ﻫﺎ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﻭ ﺑﺮﺩﻧﺶ ﺑﯿﺮﻭﻥ، ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺍﺯﺵ ﺧﺒﺮ ﻧﺪﺍﺷﺖ …


ﺑﺮﺍ ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﻣﺎ ﺭﻭ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻥ ﺑﻪ ﺣﯿﺎﻁ ﺍﺭﺩﻭﮔﺎﻩ، ﻭﺍﺭﺩ ﺣﯿﺎﻁ ﮐﻪ ﺷﺪﯾﻢ ﺍﻭﻥ ﺑﺴﯿﺠﯽ ﺭﻭ ﺩﯾﺪﯾﻢ

ﯾﻪ ﭼﺎﻟﻪ ﮐﻨﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺗﺎ ﮔﺮﺩﻥ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺶ داخل چاله فقط سرش پیدابود،
ﺷﺐ ﮐﻪ ﺷﺪ ﺻﺪﺍﯼ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﮐﺒﺮ ﻭ ﻧﺎﻟﻪ ﻫﺎﯼ ﺍﻭﻥ ﺑﺴﯿﺠﯽ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ، ﻫﻤﻪ ﻧﮕﺮﺍﻧﺶ ﺑﻮﺩﯾﻢ

ﺻﺒﺢ ﮐﻪ ﺷﺪ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺷﻬﯿﺪ ﺷﺪﻩ،

ﺧﯿﻠﯽ دنبال بودیم ﻋﻠﺖ ﻧﺎﻟﻪ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺩﯾﺸﺒﺶ ﺭﻭ ﺑﺪﻭﻧﯿﻢ.


ﻭﻗﺘﯽ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻧﮕﻬﺒﺎﻧﺎن ﻋﻠﺘﺶ ﺭﻭ ﮔﻔﺖ ﻣﻮ ﺑﻪ ﺗﻨﻤﻮﻥ ﺭﺍﺳﺖ ﺷﺪ

ﻣﯽ ﮔﻔﺖ:

ﺯﯾﺮ ﺧﺎﮎ ﺍﯾﻦ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﻣﻮﺷﻬﺎﯼ ﺻﺤﺮﺍﯾﯽ ﮔﻮﺷﺖ ﺧﻮﺍﺭ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﻩ، ﻣﻮﺷﻬﺎ ﺣﺲ ﺑﻮﯾﺎﺋﯽ ﻗﻮﯼ ﺩﺍﺭﻥ
ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺩﻭﺳﺘﺘﻮﻥ ﺷﺪﻥ ﺑﻬﺶ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﻭ ﮔﻮشت ﺑﺪﻧﺶ ﺭﻭ ﺧﻮﺭﺩﻥ.

ﻋﻠﺖ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﻭ ﻧﺎﻟﻪ ﻫﺎﺵ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻦ ﺑﻮﺩﻩ


ﺻﺒﺢ ﮐﻪ ﺑﺪﻧﺶ ﺭﻭ ﺁﻭﺭﺩﯾﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺗﮑﻪ ﺗﮑﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ..

 

شهدا شرمنده ایم…

 نظر دهید »

داداش ابراهیم تولدت مبارک

01 اردیبهشت 1395 توسط خادمة الزهراء

 

 

این روز ها هیچ چیز سر جایش نیست…

اما برادر شهیدم…

تو چه زیبا جای گرفته ای کنج دلم

گرچه ندیدمت اما دلم برای کسی که ندیدمش تنگ است

دیدن عکس هایت به من آرامش می دهد

حتی اگر فراموشم کنی آن قدر به تو فکر می کنم تا فکری به حالم کنی



یک لحظه فقط بیا مرا یاری کن


یک حسِّ قشنگ در دلم جاری کن


در روز تولدت داداش ابراهیم !


دلتنگِ تو ام خودت بیا کاری کن



 

امروز سالروز زميني شدن توست…


راستي از آسمان چه خبر!؟

 

اول اردبیهشت میلاد پر شکوه شهید ابراهیم هادی مبارک …


 1 نظر

تو را ای ابراهيم! با تمام وجود دوست می دارم ...

01 اردیبهشت 1395 توسط خادمة الزهراء


بسم رب الشهداء والصدیقین


به آسمان می نگرم …

خالی تر از همیشه است .

دیگر ستارگانش برایم جلوه ای ندارد و سوسوی آنها دلم را سرشار از شور و شعف نمی کند.

آسمانی غم گرفته ٬ آسمانی پر از هیچ …

اما نه … شهابی …

شهابی زیبا در حال عبور است .

اما نه …. عبور نمی کند انگار قصد عبور ندارد .

نور درخشانش دلم را روشن کرده .

گویی به من لبخند می زند .


این شهاب تویی ….

تویی که در آسمان زندگی ام درخشیدی و جاودانه ماندی و روشن بخش زندگی ام شدی .

و من …

به تو می اندیشم .

به تو ای بهتر از جانم ٬ به تو ای رفیق تنهایی ام ٬ به تو ای همدم شبهای تارم …

به تو …

به تو ای شهيد

و تو را ….

تو را ای ابراهيم

با تمام وجود دوست می دارم …


 نظر دهید »

زمين خاکي آدماي خاکي...فوتبال پشت خاکريز...

28 فروردین 1395 توسط خادمة الزهراء

زمين خاکي آدماي خاکي…
فوتبال پشت خاکريز…

پرسپوليسي ها و استقلالي ها بخوانند


زمين خاکی آدماي خاکي…

رقص توپ دو لایه ….
فوتبال پشت خاکريز…

تو ساعتایی که خمپاره کمتر می اومد… و عملیات نبود.

ادعایی نبود….!

قرارداد صد ملياردي نبود…!


دروازه وطن در خطر بود…

مهاجم هاي حریف نفس به نفس دروازه بان های ما بدون من تو من ؛ بدون داور و خط نگه دار اومدند تو زمینمون…!!!


فورواردهاشون زهرآگین توپ و از توپخانه ها شليک میکردند…!

حتی مهلت ندادند گرم کنیم…

تکل زدند…خطا کردند…زخمی کردند…حتی جون بازیکنانمون و گرفتند…اما داوری نبود !!!


تا آخرین نفس بازي کردند…

سر طلایی ها سرهاشونو جا گذاشتند…پا طلایی ها پاهاشونو تو میدون مین…

استقلالي ها قرمز و خونی شده بودند…پرسپوليسي ها برای استقلال تا آخر ایستادند…


بعد از 8سال بازی تموم شد…

بازیکنان خسته و خاک آلود…بی سر…بی دست…بی پا…بی چشم…!

تو یه بازی برابر 3 امتیاز بازی رو گرفتند و قهرمان جام وطن و غیرت و فداکاری و عشق شدند…


به یاد قهرمانان دهه٦٠…

 نظر دهید »

من با ابـراهـیـم هـادی کار دارم !

22 فروردین 1395 توسط خادمة الزهراء

مگر نمیگویند شهدا زنده اند ؟
زنده ها میبینند و میشنوند !
زنده ها جواب میدهند !
من با ابـراهـیـم هـادی کار دارم !

ابراهیم موبایل نداشت ،
اما بی سیم که داشت !


ابـراهـیـم !

اگر صدای مرا میشنوی ، کمک !
من و بچه ها گیر افتادیم در تله ی دشمن!


تلفن همراه من کار نمیکند بدرد نمیخورد
هرچه گشتم برنامه بیسیم نداشت، تا با تو تماس بگیرم

گفتم میخواهم با بیسیم شما تماس بگیرم
گفتند اندرویدهای شما را چه به بیسیم شهدا !

اما من همچنان دارم تلاش میکنم تا با گوشی اندروید صدایم را به تو برسانم
اگر میشنوی ما گیر افتادیم…


بگو چطور آن روز وقتی به گوشَت رساندند که دخترهای محل از فرم هیکل تو خوششان آمده ،

از فردایش با لباس های گشاد تمرین کشتی میرفتی ؟ تا چشم و دل دختری را آب نکنی !

 

اینجا کشتی میگیریم تا دیده شویم

لاک میزنیم تا لایک بخوریم

تو حتما راهش را بلدی
که به این پیچ ها خندیدی
و دنیا را پیچاندی!
و ما در پیچ دنیا سرگیجه گرفتیم !


ابـراهـیـم!
اگر صدایم را میشنوی،
دوباره اذانی بگو تا ماهم
مثل بعثی ها که صدایت را شنیدند
و راه را پیدا کردند
راه را پیداکنیم ..

راه  را گم کردیم که به عشق سیب زمینی های سرخ کرده ی مک دونالد آنقدر ذوق زده شدیم
و پای کوبی کردیم
تا آقــا گـفـت
لـطـفـا متـانتـتان را حـفـظ کنـید !


اگر از جبهه برگشتی
کمی از ان غیـرت های نـاب بسیجی ها
را برایمان سوغات بیاور؛
تا ماهم مثل شما حرف اماممان را زمین نگذاریم
تــمــام /

 

 نظر دهید »

درخواست نصیحت میرزا اسماعیل دولابی از یک شهید

13 فروردین 1395 توسط خادمة الزهراء

سال اول جنگ بود. به مرخصی آمده بودیم. با موتور از سمت میدان سرآسیاب به سمت میدان خراسان در حرکت بودیم. ابراهیم (شهید ابراهیم هادی)عقب موتور نشسته بود.

از خیابانی رد شدیم. ابراهیم یک دفعه گفت: امیر وایسا! من هم سریع آمدم کنار خیابان. با تعجب گفتم. چی شده؟! گفت: هیچی، اگر وقت داری بریم دیدن یه بنده خدا!‌ من هم گفتم: باشه، کار خاصی ندارم.


با ابراهیم داخل یک خانه رفتیم. چند بار یاالله گفت. وارد اتاق شدیم. چند نفری نشسته بودند. پیرمردی با عبای مشکی و کلاهی کوچک بر سر بالای مجلس بود. به همراه ابراهیم سلام کردیم و در گوشه اتاق نشستیم. صحبت حاج آقا با یکی از جوان‌ها تمام شد.

ایشان رو کرد به ما و با چهره‌ای خندان گفت: آقا ابراهیم راه گم کردی، چه عجب این طرف ‌ها!


ابراهیم سر به زیر نشسته بود. با ادب گفت: شرمنده حاج آقا، وقت نمی‌کنیم خدمت برسیم. همین طور که صحبت می‌کردند فهمیدم ایشان، ابراهیم را خوب می‌شناسد حاج آقا کمی با دیگران صحبت کرد.

وقتی اتاق خالی شد رو کرد به ابراهیم و با لحنی متواضعانه گفت: آقا ابراهیم ما رو یه کم نصیحت کن! ابراهیم از خجالت سرخ شده بود. سرش را بلند کرد و گفت: حاج آقا تو رو خدا ما رو شرمنده نکنید. خواهش می‌کنم این طوری حرف نزنید بعد گفت: ما آمده بودیم شما را زیارت کنیم. ان شاء‌الله در جلسه هفتگی خدمت می‌رسیم. بعد بلند شدیم، خداحافظی کردیم و به بیرون رفتیم.


بین راه گفتم: ابراهیم جون، تو هم به این بابا یه کم نصیحت می‌کردی. دیگه سرخ و زرد شدن نداره!‌ با عصبانیت پرید توی حرفم و گفت: چی می‌گی امیر جون، تو اصلاً این آقا رو شناختی!؟ گفتم: نه، راستی کی بود!؟

جواب داد: این آقا یکی از اولیای خداست. اما خیلی‌ها نمی‌دانند. ایشون حاج میرزا اسماعیل دولابی بودند. سال ها گذشت تا مردم حاج آقای دولابی را شناختند. تازه با خواندن کتاب طوبی محبت فهمیدم که جمله ایشان به ابراهیم چه حرف بزرگی بوده.


 2 نظر

مملکتی که شهدا آزادش کردند، کسانی مثل این شهدا می‌توانند آبادش کنند!

07 فروردین 1395 توسط خادمة الزهراء

زمان: اول فروردین 95
مکان: منطقه عملیاتی فکه-منطقۀ کانال کمیل
مناسبت: مناسبت یادبود شهدای کانال کمیل به ویژه شهید ابراهیم هادی و تحویل سال 95
موضوع سخنرانی: شهدا از ما چه می‌خواهند؟


✅هر مشکلی در مملکت باقی مانده، مطمئن باشید مهمترین علتش اینست که مسولین سیاسی و مدیران میانی و کلان ما مانند شهید برونسی و امثال او نیستند.

✅مملکتی که می‌خواهد خودش را به امام زمان برساند، باید سیاسیونش مثل شهیدباکری و حاج احمدمتوسلیان و .. باشند.

✅ امیرالمؤمنین(ع) فرمود: ترسوها نباید به جنگ بروند، چون سریع شکست می‌خورند!/کسی که ترسو است، نباید در عرصه مدیریت کشور ورود پیدا کند.

✅ما باید به کجا برسیم؟ به جایی که امثال کسانی که در اینجا به شهادت رسیدند، سیاسیون ما باشند.

✅ شهدای کانال کمیل در اثر خیانت، مظلومانه شهید شدند. دعا کنید هرکس خواست به فرمانده کل قوا خیانت کند، رسوا شود.


حجت الاسلام پناهیان:

شهدای ما برترین‌های ما در زمان خودشان بودند. برترین‌های ما هر کجا باشند قابل احترامند، حتی اگر شهید نشده باشند، ولی ما باید به جایی برسیم که امثال شخصیت‌های برجسته‌ای که به شهادت رسیدند، سیاسیون ما باشند و الا به آبادنی فراوان و فراگیر نمی‏رسیم.

وقتی خاطرات شهدا را می‌شنوید، فکر نکنید همه مثل شهدا بودند. حتی همۀ رزمندگان هم مثل شهدا نبودند. اینها عده‌ای برگزیده و کم بودند که تعدادشان هیچ وقت زیاد نیست و همیشه تک و کم هستند. اینها به تعبیر قرآن «السَّابِقُونَ السَّابِقُون‏» بودند.


یادتان باشد! وقتی جنگ شد، عدۀ «کمی» بودند که به بقیه نگاه نکردند، زندگی روزمره را رها کردند و حرکت کردند! آنها کسانی بودند که اگر الان هم بودند، تک بودند! اگر الان هم بودند، کم و غریب و قابل تقدیس بودند. همین الان ورزشکاری مثل شهید ابراهیم هادی پیدا کنید که دوست داشت گم‌نام باشد؛ و ورزشکاری بود که مردانه کشتی می‌گرفت؛ می‌گفت من در مسابقات کشتی،نقطۀ ضعف حریف را نمی‌گیرم! اگر چنین ورزشکاری پیدا کردید، باید به او التماس دعا بگویید، او یک شهید زنده است! این آدم‌ها همیشه کم هستند، اینها دردانه‌های عالم خلقت هستند که نصیب زمانۀ ما شدند.

شهدای ما از نوادر روزگار بودند. ولی ما باید به جایی برسیم که امثال کسانی که در اینجا به شهادت رسیدند، سیاسیون ما باشند. مملکتی که می‌خواهد خودش را به امام زمان(عج) برساند، باید سیاسیونش مثل شهید باکری و حاج احمد متوسلیان و شهید همت و شهید ردانی‌پور و این شهدا باشند. مسئولین مملکتی بدانند که انتظار مردم از آنها بالا می‌رود.

اگر مشکلی در مملکت باقی ماند، شما مطمئن باشید مهمترین علتش این است که مسولین سیاسی ما و مدیران میانی و کلان ما مانند شهید برونسی نیستند. او اینقدر مرد عمل و اخلاص بود، که وقتی مشکلی برایش پیش می‌آمد که از توانش خارج بود، خدا کار او را راه می‌انداخت. مسولین سیاسی ما باید مثل اینها بشوند. مملکتی که این شهدا آزادش کردند، کسانی مثل این شهدا می‌توانند آبادش کنند؛ آنها کجا هستند؟


ما زمان جنگ خیلی از ابزارهای نظامی را از دشمن گرفتیم. سپاه در اوایل جنگ تجهیزات نظامی‌اش را از بعثی‌ها گرفت. اصلاً تانک نداشت. حتی سیم خاردار هم به ما نمی‌فروختند. کشوری که دفاع مقدس را با کمبود امکانات پشت سر گذاشته است، شما باور می‌کنید حالا نتواند کار را پیش ببرد؟! ما اصلاً نیازی به دشمنان نداریم. قدرت امروز ما اصلاً با آن زمان قابل مقایسه نیست. ما الان اینقدر در منطقه قدرت داریم که حد و حساب ندارد. سیاسیون باید از این موقعیت‌ها استفاده کنند.

امیرالمؤمنین(ع) فرمود: «جایز نیست ترسوها به جهاد و جنگ بروند، چون سریع شکست می‌خورند! اگر اینها به جبهه بیایند، جبهه را خراب می‌کنند! از همان پشت جبهه، به کسانی که در خط مقدم هستند کمک کنند. کسی که ترسو است، نباید در عرصه مدیریت کشور ورود پیدا کند. (امیرالمومنین: الْجَبَانُ لَا یَحِلُّ لَهُ أَنْ یَغْزُوَ لِأَنَّ الْجَبَانَ یَنْهَزِمُ سَرِیعاً وَ لَکِنْ.. جعفریات/79)

در عملیات والفجر مقدماتی، خیانت شد و عملیات لو رفت و بیشترین شهید را دادیم. خیانت همان چیزی است که آقا اخیرا ازش تعبیر به نفوذ کردند. الان شما بین کانال کمیل و حنظله هستید و برای چنین شهدای مظلومی اشک می‌ریزید. اگر می‌خواهید دعا کنید خدا جلوی نفوذ در این کشور را بگیرد، اینجا دعا کنید. دعا کنید کسی نتواند به نائب امام زمان(عج) و فرماندۀ کل قوا خیانت کند، و هرکس خواست خیانت کند، خدا رسوایش کند.

 

دانلود

 2 نظر

غواص كيست؟!

05 فروردین 1395 توسط خادمة الزهراء

غواص كيست؟


رزمنده اي دريادل كه جان خويش ،بركف نهاده ودر ورطه مي اندازد.و در باراني از گلوله و آهن داغ ، بي هيچ جان پناهي براي اسلام وميهن اسلامي ، مي جنگد…

رزمنده اي كه زره پوش نيست…

سنگر ندارد…

و آب … تنها ماواي اوست…

او در دل سياه شب ، به دژ دشمن … شناكنان ، يورش مي بردو از ژرفناي آب هاي مواج به آسمان ، پر ميكشد…

حكايت غواص ، حكايت زلاليت آب است و سرخي خون…

غواص …رزمنده اي كه دريا به گستره ي روح بزرگش ، رشك مي برد…

غواص بالاترين رتبه ها را آورده و مدال بزرگ شهادت را ، چنان خونين،به سينه ، نصب كرده است كه تاريخ را كفايت كند …

 

شب تاريك و بيم موج و گردابي چنان هائل

كجــــا دانند حال ما ، سبكبالان ساحل ها


 نظر دهید »

متحیرم چه نامم تو را!!!

27 اسفند 1394 توسط خادمة الزهراء


بسم رب الشهداء والصدیقین


حتما تو هم مثل من به یاد داری روزهای آغازین دیدار و دلداگی را…

هرجا می رفتم و می گشتم تو بودی و تو بودی.
همه جا نشانی از تو بود که سرگشته ترم می کرد.
نمی فهمیدمت.
چه بی قرار بودم و چه بی تاب و چه پریشان و تو با آن چهره ی نجیب و خدایی و مومنت آرام جان خسته ام شدی.
چه آرامشی.
فهمیدمت.
دیگر گمشده ام را یافته بودم.
تو را…
توئی که رفتی تا بمانی و ماندی و بعد از روزگاری راحت روحم شدی.
توئی که از خود گذشتی و به خدا رسیدی. عابد شدی و عارف. خالص شدی و خلاص.
توئی که سراپا معجزه ای. دیگر معجزه هایت متعجبم نمی کند. دیگر قسمتی از من شدی. قسمتی از هستی ناچیزم.
توئی که اوج بزرگواری و کمالی. بزرگی و بزرگوار.
توئی که از خود گذشتی و خستگی ناپذیر خود را وقف همسنگرانت کردی .


۵روز محاصره در کانال کمیل.جیره بندی آب و غذا.
امروز روز پنجم است که در محاصره هستیم.آب و غذا را جیره بندی کرده ایم.شهدا در انتهای کانال کنار هم قرار دارند.
شهدا دیگرتشنه نیستند.فدای لب تشنه ات ای پسر فاطمه


می دانم می خواستی گمنام باشی.
ببخش که عشقت را با رسوایی فریاد زدم.
ابراهیم یعنی مفقود یعنی جاوید یعنی گمنام
یعنی گمنام یعنی گمنام
یعنی بی مزار
یعنی مزار خالی
یعنی بی نشان
مثل مادرش زهرای اطهر (س)
ابراهیم یعنی فکه. یعنی کانال.یعنی کمیل. یعنی رمل.رمل یعنی یک قدم جلو سه قدم عقب!
یعنی غربت

ابراهیم یعنی …

متحیرم چه نامم تو را!!!

ابراهیم یعنی ابراهیم

سلام بر ابراهیم


 1 نظر

قلبم در فکه جا مانده است...

24 اسفند 1394 توسط خادمة الزهراء

بسم رب الشهدا و الصدیقین


این دل هر سال بی قرار تر از سال قبل ، بوی اسفند که به مشامش میرسید غم میگرفت وجودش را ، غمی شبیه غم های عصر جمعه ، عجیب دلگیر…
اما اینبار هم اجابت شدست گریه های فراق و امضا شدست دعوتنامه ام به سرزمین نور.

نرفته می گویم ، حس میکنم قلبم در فکه جا مانده است… این دل مدت هاست به آنجا سفر کرده است ، برنگشته ، گم شده ، هر بار که خواست برگردد جسمم از خجالتش درآمده و جایی برای او باقی نگذاشته است…


اینبار هم قسمت شده تا این جسم خاکی را به دنبال دل راهی کنم ، راهی کنم و بگذارم کمی گم شود در دنیای بی دنیایی ، آنجا که دیگر از همه چیز دل میبری و دل میبندی به دل هایی که دل بریدند و دل بستند به خالقی بس بزرگ…
و من چه میدانم که بزرگ چیست؟

درک میخواهد و فهم و تازگی ها فهمیده ام که دنیا عجیب کوچک و عجیب بزرگ است…
بگذریم …


دلم نمی آید که نگویم چه شد که شد این سفر مهیا شود!
دوستی با شهید دوباره جواب داد
کافیست دل بدهیم به راه و رسم و مرامشان و اینبار هم او خود مهیا کرد این سفر را ، سلام بر ابراهيم ،سلام بر او باد…

و حال نزدیک تر میشود زمان موعود و تندتر میزند قلبم از برای لحظه ی دیدار…

 

 1 نظر

سلام بر تو ای شهید زنده ی قرن!

12 اسفند 1394 توسط خادمة الزهراء

 

باور کنند یا نه

من ، تو را از عمق جان باور دارم!!!


دوباره در ابتدای راه…
از این نقطه ی آغاز…
نگاهم را به مرامت دوخته ام!

تویی که از بهشت خدا
هوای زمین را داری


سلام!
سلام بر تو ای ابراهیم
صدایم را داری؟


دوباره آمده ام تا مثل همیشه چون کوه پشت سرم باشی
ای صلابتت زبان زد همه ی گوهر شناسان قرن زندگیم!


ای ابراهیم!
آنقدر می خواهم به هوای تو سر به هوا شوم
که چون تویی بپرم تا هوای خدا


ای ابراهیم
هوایم را داری؟

سلام بر تو ای شهید زنده ی قرن!

 نظر دهید »

6 اسفند سالروز آسمانی شدن شهید حمید باکری

06 اسفند 1394 توسط خادمة الزهراء

“حميد گفت:
راستي يك چيزهايي آمده ،خانمها زير چادرشان سر مي كنند. جلوش بسته است وتا روي بازوها را مي گيرد….

فاطمه گفت: مقنعه را مي گويي ؟

حميد دستهايش را كه با حرارت در فضا حركت مي كردند انداخت پايين و آمد كنار او نشست
گفت: نمي دانم اسمش چيست، ولي چيز خوبي است چون بچه بغل مي گيري راحت تري ….


از آن موقع با چادر مقنعه پوشيدم و هيچ وقت در نياوردم

برايم جالب بود و لذت بخش كه او به ريزترين كارهاي من دقت مي كند.
به لباس پوشيدنم غذا خوردنم ، كتاب خواندنم”



هجدهم بهمن رفت و آخرهای بهمن تماس گرفت. دیگر از یک زمان نامعین احساس شدنی که می گذشت، به ثانیه شماری می افتادم تا با همان سر و صورت و لباس و پوتین خاکی بیاید و بگوید: «اگر بدانی چه بوی گندی می دهم، فاطمه!»

این روزها به خودم می گویم: «دیگر لیاقت شستن لباس هایش را هم ندارم.»


همیشه به حمید می گفتم: «دلت می آید؟ بوی به این خوبی…»
می گفت: «تو به این بوی گند، می گویی بوی خوب؟… هی هی… امان از دست شما زن ها!»


نمی دانست که تا مدت ها همین لباس ها و همین بوها را نگه داشته بودم و پیش من از بهشتی ترین بوهای روی زمین بوده و هست.



اول گفتند مهدی زخمی شده و بعد که مقدمه ها را چیدند و گفتند شهید شده و من خیلی رک گفتم:

« نه. آقامهدی شهید نشده؛ حمید من شهید شده، من خودم می دانم.» ….


فکر می کردم دیدن جنازه حمید خیلی برایم فاجعه آمیز است.


احساسم این بود که حمید را برده اند ارومیه و من دارم پشت سرش می روم آنجا. در راه مرتب گریه می کردم.

می گفتم: «باز تو دوان دوان رفتی و من دارم پشت سرت می ایم، چرا باز زودتر از من رفتی؟…»


تازه آنجا [ارومیه] بود که خبر دادند حمید مفقود شده و جنازه ندارد.

اصلاً فکرش را هم نمی کردم که ممکن است حمید جنازه نداشته باشد. بعد به خودم تسلی دادم که حمید می دانسته برای من سخت است جنازه اش را ببینم، برای همین شاید آرزو کرده مفقودالاثر باشد.



اگر قرار بود یک بار دیگر زندگی کنم… باز با حمید باکری ازدواج می کردم… .

باز بعد از شهادتش می رفتم قم… و باز افتخار می کردم که فقط چهار سال با حمید زندگی کرده ام و همه­چیز را از او یاد گرفته ام.


من حاضر نیستم این چند سال زندگی با حمید را با هیچ ­چیز گران بهایی عوض کنم.

به آسیه هم همین را گفتم. حتی به او سپرده ام «هر­وقت یک حمید پیدا کردی با او ازدواج کن، ولی برو یک حمید پیدا کن!»

 نظر دهید »

خاکی که از عشق با تو سخن می گوید...!

30 بهمن 1394 توسط خادمة الزهراء

 


قدم بر خاک فتح المبین که می گذاری کفش هایت شرمنده می شوند از قدم گذاشتن بر خاک مقدسش…!

خاکی که از عشق با تو سخن می گوید…!


از شبی که دل های هوایی یاران ، به هوای امام عشق تاب نیاوردند و دل به دریای بی قراری زدند!

خاکی که شهدای عاشق فتح المبین بر آن قدم گذاشتند ، قدم که نــــه…..هروله کرده اند…!


می دانی دویدن و و جنگیدن در آن برهوت با یک شبه عظیم از دشمنان چیست؟

می دانی بدون اسلحه بودن و پای حرف امام ایستادن چگونه است؟


می دانی اشک یک مرد آسمانی چقدر سخت است به نظاره نشستنش؟

می دانی روضه حضرت زهرا (س) برای تیربار خواندن چه مرثیه ی عظیمی است؟!


نه نمی دانی ای دل خاک گرفته من….!

تمام حرمت آن شب را سکوت محض فرا گرفته!!

سکوتی به بلندای فریاد یک عشق…!


چشمان ظاهر را ببند!!می شنوی صدای تکبیر و ناله های ماه آن شب را…!

نفس بکش….!نفس های تو حالا تنها به همان هوا بند شده..!

دقت که کنی….دیگر بی هوای فتح المبین شده ای..!

 نظر دهید »

شهدا شرمنده ایم که بعد ازشما فقط شرمنده ایم

23 بهمن 1394 توسط خادمة الزهراء


بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ و الصِّـدیقین


پرسیدند حرفی باشهدا داری؟

گفت :شهدا شرمنده ایم!


اما نگفت
شهدا شرمنده ایم که به وصیت شما عمل نمی کنیم …..


شهدا شرمنده ایم که در برابر بدحجابی ها بی تفاوت هستیم…..
شهدا شرمنده ایم که بعضی ها غیرتشان را ازدست داده اند….


شهدا شرمنده ایم که دیگر فرقی میان آقا و خانم نمانده…..
شهدا شرمنده ایم که از شما مینویسیم اما در عمل عاجزیم….
شهدا شرمنده ایم که فقط ادعا داریم….


شهدا شرمنده ایم که به جز شرمندگی خیلی ازکارها ازدستمان بر می آید اما انجام نمی دهیم!
شهدا شرمنده ایم که بعد ازشما فقط شرمنده ایم…..
شهدا واقعا شرمنده ایم !


شهدا آنقدر شرمنده ایم که حتی از گفتن این جمله شرمنده میشویم….
شهدا ما شرمنده ایم که فقط شرمنده ایم……


شهداااااااااا
صدایمان را دارید؟! ما فقط شرمنده ایم همین !


اَللهُمَ اَسئَلُکَ مِنَ الشَهادَةِ اَقسَطَها

اللهم ارزقنا…

 1 نظر

مقاومت بعد از کربلای 61 قمری در کانال کمیل 61 شمسی معنا پیدا کرد

22 بهمن 1394 توسط خادمة الزهراء

 

تاریخ زندگیمان بعد از خواندن کتاب سلام بر ابراهیم و آشنایی با تو به دو بخش تقسیم شد
قبل از آشنایی با تو ، بعد از آشنایی با تو

میدانی !
گویی از آن اذان های معجزه گرت در گوش ما خواندی و ما از نو متولد شدیم
و بخش دوم زندگیمان رقم خورد.

بخش دوم زندگیمان خیلی زیباتر شده …
راه و مسیرمان مشخص است …

کمتر سر درگم هستیم …
آخر
هادی راه ما تو بودی

۵ شبانه روز محاصره ی کانال کمیل
قصه ی وفاداری علی اکبرهای بی کفن خمینی کبیر است.

نیازی به خواندن مقتل نیست!

گوشه گوشه ی کانال مقتلی برپاست…..

مقتل اصلی را علمدار کميل روایت می کند…
آنجا که اصحاب گفتند:

“اَلْعَطَش قَدْ قَتَلَنا…”

و قمقـمـه های تشنه ی لب های شهدا میان میدان مین جا مانده بود.
علمدار کميل تا نزدیک نیروهای خودی میرود و به یاد سقای کربلا با لب های تشنه آب میاورد.

شبِ جمعه بعد از آخرین اذان مغرب به مادر سادات اقتدا می کند:
“بچه ها!غصه نخورید…..
اگر در غربت هم شهید شویم،مادرمان ما را تنها نمی گذارد…..”

ظهر جمعه ۲۲ بهمن ماه
علمدار کميل با لبهاي تشنه مانند سرورشان حسين(ع) شهيد شد…

وَ سَلامٌ عَلی ابراهیم…


ابراهیم جان!!

از (الف) نام زیبایت ایستادگی

از (ب) بزرگ همت

از (ر) رادمردی

از ( ا ) استواری در راه هدف

 (ه) همت بلند

(ی) یل پهلوان

و از (م) آن مردانگی و بزرگی

به ارث برده ای ، چه مظلومانه و بی صدا خفته ای و نام بلندت چه پر آوازه بر قلبهایمان حک شده 

 نظر دهید »

علمدار کمیل شهید ابراهیم هادی

04 بهمن 1394 توسط خادمة الزهراء

 

حالا چندین سالی است که از مفقودی ابراهیم می گذرد.یکی از یادبودهای ابراهیم ترسیم چهره وی در سال 1376زیر پل اتوبان شهید محلاتی بود.کار ترسیم چهره ی ابراهیم را سید انجام داده بود.سید می گوید: من ابراهیم را نمی شناختم وبرای کشیدن چهره ابراهیم چیزی نخواستم.اما بعداز انجام این کار به قدری خدا به زندگی ام برکت داد که نمی توانم برایت حساب کنم وخیلی چیزها هم از این تصویر دیدم.همون زمانی که این عکس رو کشیدم ، نمایشگاه جلوه گاه راه افتاد .

یک شب جمعه ای بود.خانمی پیش من اومد وگفت: آقا ، این شیرینی ها برای این شهید ، همین جا پخش کنید.فکرکردم از فامیل های ابراهیم هستند ، پرسیدم: شما شهید هادی را می شناختید؟ گفت: نه.

تعجب من رو که دید ادامه داد:خونه ما همین ، اطرافه ، من در زندگی مشکل سختی داشتم .چند روز پیش وقتی شما داشتید این عکس رو ترسیم می کردید از اینجا رد می شدم .خدا را به حق این شهید صدا کردم.وقول دادم اگر مشکلم حل شود نمازهایم را اول وقت بخوانم.بعد هم برای این شهید که اسمش رو نمی دانستم فاتحه ای خوندم .باور کنید خیلی زود مشکل من برطرف شد وحالا اومدم که از ایشون تشکر کنم.

سید نقاش چهره ابراهیم: پارسال دوباره اوضاع کاری من بهم خورده بود و مشکلات زیادی داشتم.یک بار که از جلوی تصویر آقا ابراهیم رد می شدم دیدم به خاطر گذشت زمان تصویر زرد وخراب شده .من هم رفتم داربست تهیه کردم و رنگ ها رو برداشتم وشروع به درست کردن تصویر شهید کردم.باور نکردنی بود .درست زمانی که کار تصویر تمام شد یک پروژه بزرگ به من پیشنهاد شد وخیلی از گرفتاری های مالی ام برطرف شد.

سید ادامه داد: آقا اینها پیش خدا خیلی مقام دارند. حالا حالاها مونده که اونها رو بشناسیم .کوچکترین کاری که برای اونها انجام بدی ، خداوند سریع چند برابرش رو به تو برمی گردونه.

 نظر دهید »

او مایه افتخار تمام ایرانیان است

30 اردیبهشت 1394 توسط خادمة الزهراء

 



انباردار جدید لشکر گفت : یه بسیجی اینجاست که عوض ده تا کارگر کار می کنه ، میشه این نیرو رو بدی به من ؟
بهش گفتم : کو ؟ کجاست ؟
گفت : همون که داره گونی ها رو دوتا دوتا می بره تو انبار
نگاه کردم ببینم کیه


گونی ها جلوی صورتش بود و چهره اش دیده نمی شد
رفتم نزدیک تر ، نیم رخش رو که دیدم
خشکم زد


فرمانده ی لشکر عملیاتی بود
تا من رو دید ، با چشم و ابرو اشاره کرد چیزی نگم
دل توی دلم نبود
اما دستور بالاترین مقام بود


گونی ها که تموم شد ، گفتند بریم
رفتیم و کسی نفهمید کارگر خوب همون , مهدی باکری فرمانده ۴ لشکر عملیاتی جنوب است

 

 

 نظر دهید »

اگر از دست کسی ناراحت شدید...

29 اردیبهشت 1394 توسط خادمة الزهراء

1424279649855364_orig.jpg


اگر از دست کسی ناراحت شدید،


دو رکعت نماز بخوانید،


بگویید: خدایا! این بنده تو حواسش نبود،


من گذشتم.


تو هم ازش بگذر …



شهید حسن باقری

 نظر دهید »

صفحه ی آخر شناسنامه

29 اردیبهشت 1394 توسط خادمة الزهراء

خدایا

صفحه آخر شناسنامه ام را اینگونه میخواهم

آرزویش برای من گنهکار که

عیب نیست!

هست؟

راه آسمان که بسته نیست

هست؟

با توام ای من!

راه آسمان را پیدا کن

شاید؛

جایی همین نزدیکی ست

10731812_560812394051852_261958563_n.jpg

 1 نظر
دی 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      

علمدار کمیل (شهید ابراهیم هادی)

شهید ابراهیم هادی: مشکل کارهای ما این است که برای رضای همه کار میکنیم جز خـدا
  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • دفاع مقدس
  • حجاب
  • قرآن و احادیث
  • مقام معظم رهبری
  • اهل بیت علیهم السلام
  • سیاسی
  • سبک زندگی
  • مهدویت و انتظار
  • متفرقه

آمار

  • امروز: 0
  • دیروز:
  • 7 روز قبل: 215
  • 1 ماه قبل: 1157
  • کل بازدیدها: 21788
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس